۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

پشت دیوار شهر

امسال هم علیرضا محجوب دست کارگران را گرفت و برای تجدید میثاق برد مرقد.
وجود نیروهای راستگرا و خرده بورژوا در جنبش کارگری محدود به فضای ایران نبوده و نیست. در آلمان پیش از ظهور هیتلر قدرت جنبش کارگری دموکرات مسیحی دست کمی از قدرت سندیکالیست ها و طیف چپ جنبش کارگری نداشت. اتفاقا بدنه اصلی حامیان ناسیونال فاشیسم در میان همین کارگران قرار داشت. در جنگ های داخلی اسپانیا نیز جدا از ایالت کاتالونیا که به طور سنتی ریشه هایش در رادیکالیزم انقلابی فرو رفته بود، کم نبودند کارگرانی که به نفع نیروهای فرانکو در برابر نیروهای آزادیخواه اسلحه دست گرفتند.
وضع کارگران در ایران امروز اما متفاوت از آلمان و اسپانیا دهه 40 و 30 است. بعد از انقلاب یکی از نهادهایی که از سرکوب حکومت جان بدر نبرد جنبش کارگری ایران بود. این جنبش که در نوع خود در خاورمیانه بی نظیر بود با مدیریت و رهبری درخشان حزب توده توانسته بود از دهه 30 به بعد شکل و شمایل یک نیروی عظیم اجتماعی به خود بگیرد. اما حکومت انقلابی ایران به طرفه العینی تمام آن را از ریشه برچید. درک درست نظام سیاسی ایران از ماهیت قدرتمند یک نهاد اجتماعی مثل کارگران سبب شد که تخریب این نهاد در اولویت برنامه های آنان قرار بگیرد.
اما تخریب یک نهاد به معنای از میان رفتن نیروهای تشکیل دهنده آن نیست. این نیروها هر چند در وضعیت پراکندگی قادر نبودند خطری برای حکومت ایجاد کنند اما اگر در شکلی جدید سازمان می یافتند می توانستند حتی در جهت عکس منافع خود حرکت کنند. پس کسانی مثل سرحدی زاده و محجوب و ....شدند نهاد ساز و رهبر کارگران. این نکته شیرینی ست که جزو اولین فرامین رهبر انقلاب یکی حرام اعلام شدن اعتصاب کارگری بود. در واقع رهبر انقلاب مذهبی ایران برای کارگرانی فتوا می داد که سال ها با اعلامیه های حزب توده کرکره مغازه های بازار تهران را پائین کشیده بودند و از تهران تا پالایشگاه های جنوب ایران اعتصاب می کردند.
نهاد جدید هر چند در ابتدا در تضاد با نهاد قدیمی بوجود می آید و درواقع فاقد مشروعیت تلقی می شود، اما پس از گذشت زمانی کم کم جای نهاد پیشین را فتح می کند و نیروهای آن را در خدمت خود می گیرد. و این اتفاقی بود که پس از انقلاب بر سر جنبش کارگری ایران آمد. در مقاطعی هر چند انسان های شجاعی مثل منصور اسانلو و ابراهیم مدد زاده و ....کوشش کردند تا با شعار ایجاد سندیکای کارگری قدمی در راه حقوق ابتدایی کارگران بردارند اما به دلیل نبود فضای لازم برای نشان دادن ماهیت جعلی نهاد دست ساز حکومت و سرکوب هر نیروی متشکل کننده ای توسط حکومت، کوشش هایشان نتیجه ای جز زندان نداشت.
نیروی کارگری ایران هر چند با سرمایه گذاری عظیم حکومت تا حدودی تغییر ماهیت داده است و تابع نهاد خویش شده است اما هنوز لقمه ای بزرگتر از دهان حکومت باقی مانده است. آن ها هنوز مثل سربازان وفادار ماکسیموس پشت دیوار های روم در انتظار فرمانده خویش در برف و بوران نشسته اند تا گلادیاتور، کومودوس را شکست دهد.

۲۷ فروردین ۱۳۸۸

دقیانوس

تنها نشسته است. پاهایش را روی‌ هم انداخته و سیگار می‌کشد... سیگار می‌کشد... سیگار می‌کشد...
( قهرمان داستان‌های من همیشه سیگار می‌کشند، حتی اگر به آن هم اشاره‌ای نشود. اما تا حالا یادم نمی‌آید که یکی از آن‌ها به سرطان ریه مبتلا شده باشد. آه! چرندیات علم پزشکی... احساس قدرت می‌کنم،‌ می‌توانم جهانی بسازم عاری از سرطان،‌ عاری از درد، عاری از غم، عاری از ظلم که همه با هم در شادی و صلح و صفا زندگی کنند...)
فریق تاجگردون (قدرت و ضد قدرت)
رابطه فرد و واقعیت یکی از جذاب ترین بخش های سپهر اندیشه جرج لوکاچ است. در نگاه وی اصولا نوع برخورد فرد با واقعیت و انعکاس آن در ادبیات می تواند مبنای تقسیم بندی خود ادبیات و به تبع آن جامعه واقع شود. وی بر این اساس سه نوع برخورد را تشخیص داده است.
در نوع اول فرد به تمام واقعیت وقوف ندارد. آن را آنگونه تشخیص می دهد و سپس تعریف می کند تا بتواند بر مبنای دلخواسته ها و آروزهایش آن را تغییر دهد. در حقیقت از سرو ته واقعیت می زند تا در خور فهم و توانش کند. "دن کیشوت" نمونه بارز نوع اول است. و البته فرد با این درک ناقصش از واقعیت تو در تو در مواجهه با آن شکست می خورد. اما در نوع دوم فرد واقعیت را با تمام کاستی ها و محدودیت هایش ادراک می کند. وی نمی تواند با آن رابطه برقرار کند و البته بپذیردش. پس به جدال با آن برمی خیزد و چون قادر به گذشتن از آن نیست با احساس شکست و سرخوردگی نسبت به آن حالت تدافعی می گیرد. در این حالت وی به رویاپردازی و خیالبافی رو می آورد. "فردریک مونرو" قهرمان کتاب تربیت احساسات "گوستاو فلوبر" از این نوع است. و سرانجام در نوع سوم فرد به جدایی خویش از واقعیت اطرافش وقوف می یابد. وی می داند که تا کجا از آن دور است. اما کوششی برای گذشتن از آن به خرج نمی دهد چون پیشتر به دشواری های چنین گذشتنی پی برده است. پس ادامه می دهد. "ویلهلم مایستر" گوته را لوکاچ در این نوع قرار می دهد.
داستان کوتاه"قدرت و ضد قدرت" نمونه بارز سردرگمی فرد امروزین جامعه ایرانی در برابر واقعیتی است که نسبت به آن احساس عمیق بیگانگی می کند. واقعیتی که مثل کوهی خشن و نخراشیده قد برافراشته و رعب در دل کسی می اندازد که سرش را بالا بگیرد و از گوشه چشم نگاهی به آن بیندازد. فرد نمی تواند بپذیرد که چنین واقعیتی کار دست او باشد. وی از خودش می پرسد کی و کجا من دستانم را به کار ساخت چنین تباه کننده ای آلوده کرده ام. اگر دن کیشوت با خوش بینی و از سر کوته نگری به جنگ جهانی رفت که برساخته خودش نبود اما فرد ایرانی نمی تواند به نبرد با چنین جهانی برخیزد چون آن را در حد و اندازه واقعی خودش می شناسد. پس گوشه ای کز می کند و آن را برای خودش در خلوت خودش می آفریند. رویا پردازی و خیال انگاری از نمود های برجسته شعر ایرانی است. هر زمان که شاعران در معرض عتاب حکومت قرار داشته اند، گوشه جوی و لب ساغر و بوسه یار و خلوت و رقص را خوش تر یافته اند. "خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند."
هنوز این تمام راه طی شده فرد برای رویایی با جهان اطرافش نیست. او می داند رو در رو شدن با واقعیت بیگانه تا چه حد دشوار و بی فرجام است. پس مثل "ویلهلم مایستر" هنوز ادامه می دهد تا فقط کاری کرده باشد. واقعیت، سخت و دشخوار است و از آنچه باید باشد بسیار دور است. فرد می نشیند تا نجات دهنده از کوه پائین بیاید. بلکه جهانی بسازد تا با زندگی هر روزه او جورتر باشد.
این راه صعب فرد ایرانی ست. او نمی خواهد با واقعیت آنچنان که هست رو در رو شود. نمی خواهد سرنوشت خویش را در کورسوهای واقعیت جهانی بیگانه هدر دهد. پس می ماند تا خبرش برسد.
" لیک بی مرگ ست دقیانوس"

۲۵ فروردین ۱۳۸۸

سندیکا

دم انتخابات دوره پیش، ساعت 6 صبح تلفن اتاق زنگ زد. صدای ناآشنایی سراغ جولان فرهادی را می گرفت. برادرش بود که بی خبر از نبودن جولان آمده بود تهران. مقررات آن روز کوی دانشگاه را پشت سر گذاشتیم و وارد اتاق شد. ایوب فرهادی بابادی، که بعد متوجه شدیم برای آشنایی با فضای انتخاباتی آمده است تهران، جوان ریز نقش و صمیمی و البته پرحرفی بود. آمده بود تا بداند کدام کاندیدا مدافع حقوق کارگران است و حاضر است از تشکیل سندیکای کارگری حمایت کند. دو، سه هفته ای که کوی بود ما فقط شب ها می دیدیمش. صبح ها ستادها را گز می کرد و با رؤسای ستادها و هواداران و تبلیغات چی ها حرف می زد. شب هم می نشست پای دل ما و شرح ماوقع می گفت. آخرش رئیس ستاد کروبی را دید و نظر موافق آنها را در مورد سندیکای کارگری بدست آورد و راهی شهرستان شد و کمر بست به پیروزی کروبی. ولی دودی از کنده کروبی هم برنخاست. در هیچ یک از بیانیه ها و سخنرانی ها و گزارش ها و ....حرفی از کارگران و چیزی به اسم حق ایجاد سندیکای کارگری نبود.
از بارزترین ارکان جامعه مدنی در دنیای امروز یکی سندیکای کارگری است. کارگران به عنوان بازوی اساسی تولید جامعه برای دفاع از حقوق شان همواره در پناه سندیکاها سنگر گرفته اند. اما این بدیهی ترین حق در شعارهای هیچ یک از کاندیداهای ریاست جمهوری به چشم نمی آید. گویا خط قرمز جمهوری اسلامی در این مورد آنقدر پررنگ است که حتی آدم مشهور به عملگرایی مثل کروبی هم تمایلی به شکستن آن نداشته و ندارد.
نیروی پراکنده کارگران ایران دارای آنچنان ظرفیتی در تغییر وضع موجود هستند که بیم از متشکل شدن آنها مانند شبحی، به قول مارکس، بر فضای ایران سایه انداخته است. امروز همه نگاه ها به سوی طبقات پائین و متوسط جامعه دوخته شده است. کارگران تنها باید در یکی از این دو طبقه چپانده شوند تا مورد تحلیل قرار بگیرند. تقلیل دغدغه های جامعه ایرانی و درواقع انحراف آنها به چیزهای پیش پاافتاده آنچنان بوده است که وقتی میرحسین موسوی شعار می دهد گشت های ارشاد را جمع خواهد کرد به یک قهرمان طبقه متوسط تبدیل می شود. و آنچه فراموش می شود کارگران و ابتدایی ترین حق آنهاست.

۱۶ فروردین ۱۳۸۸

شاید که آینده از آن ما

1- چند هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، خانم خبرنگاری از روزنامه نیویورک تایمز برای سخنرانی در مورد این انتخابات آمده بود کالج ما. وی از طرف روزنامه مسئول شده بود تا سایه به سایه باراک اوباما در طول کمپین یک و نیم سالی وی شهرها و ایلات را گز کند و گزارش بنویسد.
دو نکته شیرین در حرفهایش بود. یکی اینکه می گفت حجم و فشردگی کار آنقدر سنگین بود و آنقدر ما از یک شهر به شهر دیگری در حرکت بودیم و مدام نقل مکان می کردیم که من شبها برای اینکه وقتی صبح بیدار می شوم فراموش نکنم در کدام شهر هستم قبل از خواب اسم و کد شهر و شماره اتاق هتل را یادداشت می کردم و بالای سرم می گذاشتم.
دوم اینکه وقتی یکی از دانشجویان از نحوه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا پرسید ایشان لبخندی زد و با خونسردی گفت توضیح دادن این موضوع حتی برای مردم خود ایالت متحده هم دشوار است.
2- انتخابات پارلمان هند (لوک سابا) تقریبا همزمان با انتخابات ریاست جمهوری ایران برگزار خواهد شد. از حدود یک سال پیش احزاب سایه ای مانند "بی جی پی" خود را آماده فتح پارلمان و به تبع آن ریاست دولت کرده اند. نامزد حزب راست گرای بی جی پی "ال.کی.ادوانی" از حدود شش ماه پیش کمپین های سنگینی را آغاز کرده است و تقریبا در تمام نقاط هند سفر و سخنرانی انجام داده است.
احزاب چپ گرای مارکسیستی و کمونیستی و لنینیستی و احزاب سکولارمانند "جاناتا دال" دست به یک ائتلاف بزرگ زده اند و با شعار "نه بی جی پی، نه کنگره" آماده کسب کرسی های پارلمان شده اند. حزب در قدرت کنگره هم با بازسازی نیروهای خود در صدد ابقای قدرت "مان موهان سینگ" هستند.
تمام تئوریسین های پرقدرت این احزاب خوب می دانند که زمین انتخابات و دموکراسی شبیه کورس اسب دوانی است که تنها اسب های چموش و تازه نفس به آخر خط می رسند. آنها برای تمام اقشار و طبقات جامعه برنامه و راهکار ارائه داه اند. اگر کنگره هفته پیش اعلام کرد که به تمام افراد زیر خط فقر برنج کیلویی 3 روپیه ای خواهد داد، به فاصله چند روز بی جی پی اعلام کرد ما برنج 2 روپیه ای خواهیم داد. هر چند این مسئله با واکنش روزنامه ها روبرو شد و آن را غیر واقعی دانستند اما نشان از آمادگی بالای راهکارهای جایگزین در صورتبندی فضای اجتماعی-سیاسی هند دارد.
تعداد واجدین شرایط حدود 720 میلیون نفر است.
3- در حالی که تنها 2 ماه تا انتخابات ریاست جمهوری ایران باقی مانده است هنوز هیچ کس از آرایش دقیق نیروهای درگیر در این عرصه باخبر نیست. هیچ کس نمی داند سرانجام نیروهای اصلاح طلب بر کدام محور توافق خواهند کرد و آیا نیروهای راست گرا بر روی احمدی نژاد به اجماع خواهند رسید یا نه. هیچ حزب و گروهی برنامه و شعار و راهکار ندارد. و اگر کسانی مانند کروبی و یا میرحسین موسوی حرفی زده اند تنها تکرار همان نقدها و شعارهای روزنامه نگاران و منتقدان وضع موجود است. وقتی خاتمی هنوز کاندید بالقوه بود در چند سخنرانی جز بد و بیره به دیوار و بازگشت به قانون اساسی و این که پول نفت کجا رفت و اسلام این نیست و این هست چیزی نگفت.
بیگانگی با ساختارهای مدرن سیاست نتیجه بازآفرینی ساختار معیوب نظام سیاسی در ایران است. این ساختار که در شکل و شمایل نیمه مدرن با روح نظام سلطانی در آمیخته است بر ویرانه های یک نظام اجتماعی سردرگم ایستاده است. محمد علی ابطحی مدتها پیش در مورد دیدار خاتمی و رهبری نوشته بودکه " مشاوره و گفت وگو با رهبری قبل از انتخابات ریاست جمهوری برای هر کس که کاندیدا است، یک ضرورت است که سود آن متوجه جامعه خواهد بود. رییس جمهوری که رهبری با وی "مخالف" رسمی باشد حتماً در هیچ یک از شعارهای داخلی و خارجی اش موفقیت چندانی به دست نخواهد آورد و در آن صورت هرکس که باشد به خاطر منافع مردم هم که شده نباید کاندیدا شود."
این وضعیتی از کل نیروهای فعال موجود در عرصه نظام سیاسی ایران است. هر چند کنایه ابطحی متوجه عبداله نوری بود که حرف ها و برنامه هایی متفاوت داشت اما در حقیقت روح عریان پراگماتیستی این نیروها ست که نتیجه ای جز ابقای وضع موجود و سرکوب ساختاری همین نیروها نخواهد داشت.
پی نوشت : این نوشته در دفاع از تحریم نیست.