۲۵ فروردین ۱۳۸۸

سندیکا

دم انتخابات دوره پیش، ساعت 6 صبح تلفن اتاق زنگ زد. صدای ناآشنایی سراغ جولان فرهادی را می گرفت. برادرش بود که بی خبر از نبودن جولان آمده بود تهران. مقررات آن روز کوی دانشگاه را پشت سر گذاشتیم و وارد اتاق شد. ایوب فرهادی بابادی، که بعد متوجه شدیم برای آشنایی با فضای انتخاباتی آمده است تهران، جوان ریز نقش و صمیمی و البته پرحرفی بود. آمده بود تا بداند کدام کاندیدا مدافع حقوق کارگران است و حاضر است از تشکیل سندیکای کارگری حمایت کند. دو، سه هفته ای که کوی بود ما فقط شب ها می دیدیمش. صبح ها ستادها را گز می کرد و با رؤسای ستادها و هواداران و تبلیغات چی ها حرف می زد. شب هم می نشست پای دل ما و شرح ماوقع می گفت. آخرش رئیس ستاد کروبی را دید و نظر موافق آنها را در مورد سندیکای کارگری بدست آورد و راهی شهرستان شد و کمر بست به پیروزی کروبی. ولی دودی از کنده کروبی هم برنخاست. در هیچ یک از بیانیه ها و سخنرانی ها و گزارش ها و ....حرفی از کارگران و چیزی به اسم حق ایجاد سندیکای کارگری نبود.
از بارزترین ارکان جامعه مدنی در دنیای امروز یکی سندیکای کارگری است. کارگران به عنوان بازوی اساسی تولید جامعه برای دفاع از حقوق شان همواره در پناه سندیکاها سنگر گرفته اند. اما این بدیهی ترین حق در شعارهای هیچ یک از کاندیداهای ریاست جمهوری به چشم نمی آید. گویا خط قرمز جمهوری اسلامی در این مورد آنقدر پررنگ است که حتی آدم مشهور به عملگرایی مثل کروبی هم تمایلی به شکستن آن نداشته و ندارد.
نیروی پراکنده کارگران ایران دارای آنچنان ظرفیتی در تغییر وضع موجود هستند که بیم از متشکل شدن آنها مانند شبحی، به قول مارکس، بر فضای ایران سایه انداخته است. امروز همه نگاه ها به سوی طبقات پائین و متوسط جامعه دوخته شده است. کارگران تنها باید در یکی از این دو طبقه چپانده شوند تا مورد تحلیل قرار بگیرند. تقلیل دغدغه های جامعه ایرانی و درواقع انحراف آنها به چیزهای پیش پاافتاده آنچنان بوده است که وقتی میرحسین موسوی شعار می دهد گشت های ارشاد را جمع خواهد کرد به یک قهرمان طبقه متوسط تبدیل می شود. و آنچه فراموش می شود کارگران و ابتدایی ترین حق آنهاست.