۷ مرداد ۱۳۸۸

نقد روشی نگاه چخوفی به حوادث

آنتوان چخوف می گوید اگر اتاقی را توصیف می کنید و در گوشه اش اسلحه ای قرار دارد، لزوما باید در طول داستان از آن استفاده کنید. این نوع نگاه یک برخورد کل گرا و در واقع هگلی با قضایا است. بدین معنا که عناصر در یک کل منسجم سنجیده می شوند و وزن و اعتبار می یابند. هیچ چیز نباید بیهوده آفریده شود و اگر آفریده شد باید گوشه ای از واقعیت را در ارتباط با دیگر عناصر واقعیت بپوشاند. در نگاه چخوفی آفرینشگر یک واقعیت احاطه کاملی بر تمام اجزای واقعیت دارد و به دلخواه خود آن را دست کاری می کند. این نگاه به هیچ وجه با نگاه دیالکتیکی که خود منبعث از رویکرد هگلی است همخوانی ندارد. در واقع نگاه چخوفی به نوعی تحلیل پلیسی از قضایا می انجامد.
نگاهی به برخی تحلیل ها در مورد حوادث پیش و پس از انتخابات ایران نشان می دهد نگاه چخوفی تا چه حد بر آنها چیرگی دارد. در این نگاه مثلا عدم اجرای به موقع دستور رهبر جمهوری اسلامی برای عزل رحیم مشایی به احمدی نژاد، نوعی بازی برنامه ریزی شده برای بازسازی اعتماد عمومی تحلیل می شود در صورتی که در نگاه دیالکتیکی این گزاره در چارچوبی از تضادهای موجود که از سطوح پائینی جامعه به سطوح بالایی شیفت کرده اند ممکن است تحلیل شود. این نوع نگاه گرایش شدیدی به آسان سازی و قابل هضم کردن واقعیت تو در تو جامعه ایران و به تبع آن نظام سیاسی دارد و در نتیجه نسخه ای که برای آن تجویز می کند دور از واقعیت است. تضادهای دورنی نظام سیاسی ایران آنقدر جدی است که دست هیچ آفرینشگری نمی تواند آنها را کنار هم چیده باشد.
آیزاک دویچر با قلم توانای خود خطوط کلی تحلیل دیالکتیکی را از واقعیت نشان داده است. پیشنهاد می کنم برای فهم دقیق یک واقعیت و چگونگی شکل گیری و گسترش آن در مجموعه ای از تضادها، به کتاب سه جلدی زندگی نامه تروتسکی نوشته آیزاک دویچر و نمونه هایی از این نوع تحلیل را به قلم دیالکتیسین بزرگ لئون تروتسکی که در این کتاب آمده است بخوانید.

۲۸ تیر ۱۳۸۸

دیالکتیک چاه و شورش

علی کردان گفته است:
"بعد از معاونت دادستان ساري من رفتم آمل و شدم دادستان انقلاب آمل، نور و محمودآباد .فرماندار آمل در آن زمان آقاي محسني بود كه الان نماينده سبزوار در مجلس هشتم هستند. آن موقع حدود هفت الي هشت هزار نفر از مخالفين نظام حمله كرده بودند به شهر و فرمانداري آمل و ما چون قدرت برخورد نظامي نداشتيم، فقط ديديم مي‌توانيم عمليات رواني انجام دهيم و با وجود 50 نفر از بچه حزب‌اللهي‌هاي شهر يك مقر در اطراف شهر زديم و در آن يك چاه مانندي حفر كرديم و شروع كرديم به دستگيري نفر به نفر افراد آنها و مي‌برديمشان در آن مقر و به صورت مفصل آنها را كتك مي‌زديم و اعترافات آنها را درج مي‌كرديم، اگر در مراحل اوليه اعتراف مي‌كردند و تعهد مي‌دادند كه ديگر به اخلال دست نزدند كه هيچ، وگرنه داديار مي‌فرستاديم تا از آنها مجددا بازجويي كند و اگر در اعترافات آنها ترور و قتل و جرم‌هاي سنگين بود، حاكم شروع مي‌فرستاديم و با رعايت قوانين كشور و موازين شرعي آنها را اعدام مي‌كرديم. عملیات روانی و پیچیدن اخبار مربوط به اين مقر خوف عجيبي را در دل ضدانقلاب انداخته بود و در نهايت آنها دست از آمل و شهرهاي ديگر برداشتند و رفتند در جنگل‌ها و اتحاديه كمونيست‌ها را تشكيل دادند."

۱۳ تیر ۱۳۸۸

در کوی کوچک امیرخیز

بیش از صد سال از نهضت مشروطه ایران می گذرد و عدالتخانه هنوز در گوشه های ذهن و هویت ایرانی خاک می خورد. در حقیقت رویای تأسیس عدالتخانه بر روی شکافی بنا شده بود که قرن ها در این سرزمین بین دولت و ملت وجود داشته است. فراز و فرودهای تاریخی این مسیر نشان می دهد آن بزرگترین سد آزدیخواهی هنوز پابرجاست و هیچ حکومت و دولتی نتوانسته شکاف تاریخی بزرگ بین خودش و ملت را بپوشاند. شکاف دولت - ملت تا کنون با تضادهای گوناگونی هم پوشانی داشته است و هر گاه این تضادها فرصت ظهور و بروز به این شکاف را داده اند دولت بر روی مردم خشمگین اسلحه کشیده است. و صد البته در این میان بیش از کنش ساختارهای اجتماعی، افراد در مقام حامل اندیشه های متعالی ظاهر شده اند. بیهوده نیست که احمد کسروی از قول ستارخان نقل می کند که اگر نبود فتوای علمای نجف، مشروطه خیلی وقت پیش سر بریده می شد؛ و یا در ستایش نقش خود ستارخان قلم زده است که:
"در تاریخ مشروطه ایران هیچ کاری به بزرگی و ارجداری ایستادگی گردانه ستارخان نیست. مشروطه از همه شهرهای ایران برخاسته تنها در تبریز باز میماند. از تبریز هم برخاسته ، تنها در کوی کوچک امیرخیز بازپسین ایستادگی را مینمود. در سایه دلیری و کاردانی ستارخان بار دیگر به همه کویهای تبریز بازگشته، سپس نیز به همه شهرهای ایران باز گردید. آن لکه سیاهی که درنتیجه زبونی و کارندانی نمایندگان پارلمان و شکست آزادیخواهان تهران، به دامن تاریخ ایران نشسته بود، این مرد با جانبازی های خود آن را پاک گردانید. بی شوند نیست که ما در تاریخ ایران به آن مرد ارج بیشتر میگذاریم. ستارخان نه تنها مشروطه را به ایران بازگرداند، صدها کسان را از کشته شدن و از گزند آسیب رهانید."
این که افراد تا کجا می توانند نقش دلخواه خود را بازی کنند و ساختارهای اجتماعی تا چه حد اجازه خود نمایی به فرد می دهند محل نزاع و مناقشه است. اما این بدان معنا نیست که تاریخ چیزی ست مستقل از کنش انسان ها. آنگونه که مارکس گفته است " انسان ها تاریخ خودشان را می سازند اما نه آنگونه که می خواهند و نه تحت شرایطی که خودشان برگزیده اند بلکه تحت شرایطی که از گذشته به آنها به ارث رسیده است." در واقع دایره عمل فرد محدود به ساختارهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است. اما همین فرد در یک موقعیت ویژه می تواند در دو هیئت ظاهر شود. یکی در جهت بسط اندیشه های پیشرو و دیگری خلاف آن. نقش تاریخی ستارخان یا علمای نجف و حتی حیدرخان عمواغلی وقتی معنا می یابد که در کنار نقش مثلا محمدعلی شاه در یک شرایط ساختاری خاص دیده شود. دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان در مورد مشروعه محمدعلی شاهی می گوید:
"به هررو قانون اساسی باعجله تنظیم شد و اندکی قبل از مرگ شاه به تصویب او رسید. اما فرزندش محمدعلی که بعنوان شاه قانونی جدید به تخت نشست، همانطور که رهبران انقلاب به درستی انتظار داشتند، بدون مبارزه ای خونین از حکومت استبدادی دست برنمی داشت. در واقع وی بدون اتلاف وقت به نابودی دستاوردهای انقلاب کمر بست. با دولتهای خارحی - عمدتا روسیه - حاکمان ایالات و بزرگ مالکان همدست شد و کوشید تا با خریدن برخی و ترساندن و به انفعال کشاندن برخی دیگر، در میان رهبری انقلاب تفرقه بیندازد و در این راه نیز تا حدی موفق شد. از این مهمتر آنکه او در مقابل آرمان انقلابی مشروطه استبداد را علم نکرد، بلکه مشروعه یا حکومت شرع اسلام را پیش نهاد. درنظر این شگرد به معنای استقرار حکومتی مبتنی بر قانون و فقه اسلامی بود، اما درعمل به احیای استبداد می انجامید که با دخالت مستقیم شماری از مراجع مذهبی در امور حکومتی تا اندازهای تعدیل می یافت. شعار اصلی تظاهرات بزرگ خیابانی که بوسیله عاملان شاه سازمان یافته بود این بود: ما دین نبی خواهیم مشروطه نمی خواهیم"
این گونه است که هر چند افراد محصول ساختارهای اجتماعی هستند اما جهت دهنده و حرکت بخش آن نیز می توانند باشند. ساختار مذهبی نظام جمهوری اسلامی قوام خویش را بر ساختارهای خرد ذهنی افراد و ساختارهای کلان اقتصادی - نظامی استوار کرده بود. در این ساختار گروههایی مثل روحانیت و مراجع از یک سو و روشنفکران از دیگر سو وظیفه قوام بخشیدن به ساختارهای خرد را عهده دار بودند و نظام اقتصادی – نظامی در یک کل واحد با مشروعیت گرفتن از این قوام بخشی وظیفه بازتولید نظام سیاسی را متقبل می شد. اما همواره افرادی متضاد با ساختار به این فرایند آسیب می رساندند. این حرکت صوری از آغاز ریاست جمهوری احمدی نژاد روندی معیوب یافت و قادر نبود وظیفه خود را به درستی انجام دهد. اما رهبران و حافظان ساختار سیاسی برایند درستی از نقص ها و کاستی و در واقع تضادهای تاریخی خود نداشتند و با میدان دادن به عامل واقعی پدیدار کننده شکاف دولت – ملت بار دیگر نقش فرد را در برابر ساختار پررنگ کردند. اینکه محسن رضایی با اشاره به سخنرانی رهبر جمهوری اسلامی در نماز جمعه می گوید: "اولین بار بود که رهبری انقلاب حرفی می‌زد ولی برای عده‌ای فصل‌الخطاب نمی‌شد." اشاره به کاستی نقش فردی رهبر در ساختار نظام سیاسی و در عوض بروز نقش نیروهای مخالف در برابر نظام سیاسی است. اینکه جدا از خیل عظیم نیروهای آزادیخواه، بسیاری از روحانیون بلند پایه شیعه به صراحت در برابر دولت و بعضا نظام موضع گرفته اند و روحانیون محافظه کار به رئیس دولت تبریک نگفته اند، چیزی جز فعال شدن شکاف تاریخی دولت – ملت و به موازات آن تضعیف ساختار در برابر نقش فرد نیست. و اینکه این افراد چگونه در قالب ساختارهای جدید موفق خواهند شد دوباره نقش فرد را به حاشیه رانده و در جهت درست آزادی خواهی گام بردارند خود حدیث دیگری است.