۹ بهمن ۱۳۸۷

آپاکالیپتو

این روزها نمی دانم چرا هر گاه به وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران نگاه می کنم یاد فیلم درخشان "مل گیبسون" به نام "آپاکالیپتو" می افتم. نمی دانم دیده اید یا نه. تمدنی با آن پیشینه عظمت و اقتدار برای ایستادن بر پاهای سست خویش به خون ریختن در برابر خدایان روی آورده است. آن هم با قربانیانی بیرون از قلمرو مایاها. و چشمان تشنه مردم که پائین هزار پله معبدی باشکوه فریاد می کشند تا خون قربانی از پله ها جاری شود و بر سر و روی خویش بمالند. خورشید ناگهان در آسمان سرد می شود. ابرهایی می آیند و زمین تاریک می شود. مردم وحشت زده چشم دوخته اند به کارگزاران و جادوگر اعظم قوم. جادوگر وردهایی می خواند و کف بر دهان، چشمانش را لوچ می کند و ورد می خواند و ورد می خواند و ورد ..... تا سرانجام خورشید می تابد. مردم هوار می کشند.
"از شب هنوز مانده دودانگی...."
غمی عظیم در قلبم نشست وقتی خواندم آیت الله منتظری با آن کهولت و سن دوباره قد برافراشته برای دفاع از انسان هایی که با شرافت در خاوران خفته اند.
"وز چاوشان نیامده بانگی...."