مدت هاست وبلاگ نویسنده خوش ذوقی از افغانستان به نام " نسیم فکرت " را دنبال می کنم. به دو دلیل، یکی این که تجربه جامعه جنگ زده و سنتی این کشور و سرانجامش در برخورد با نیروهای مدرن برایم جالب است و دیگر این که گهگاهی به کلمات و لغات و تعابیری برمی خورم که با طبع خراسانی من خوش تر می آید. اما روز گذشته پست زیر را دیدم.
"امروز قبل از ظهر تنها توانستم قسمت جنوبی دانشگاه را قدم بزنیم. وای خدای من، این دانشگاه چقدر بزرگ است. مانند یک شهر میماند. تو باور بخدا کن که اینها بسیار عظیمند، همانطور که دانشگاه شان بزرگند، آدمهای شان، قلب شان، ظرفیت شان، دید شان بزرگند و حق شان هست که اربابی بکنند. من اگر احمدی نژاد و یا کرزی میبودم، فرمان فوق العاده صادر میکردم که به ارباب شان ایمان بیاورند."
نویسنده از قضا چند صباحی ست که به آمریکا سفر کرده و از مشاهداتش می نویسد. برخورد این آقای روشنفکر با مظاهر دنیای مدرن بسیار آموزنده است. وی دقیقا دچار همان بیماری شده است که سربازان آمریکایی در برخورد با جامعه سنتی افغانستان دچارش می شوند. تنها باید جای کلمات را عوض کرد یعنی به جای " و حق شان هست که اربابی کنند" باید نوشت " و حق شان هست که بردگی کنند". از درون این کلمات چیزی زاده می شود که سمبل رسانه ایش القاعده می شود. کوششی برای ایستادن در برابر خود تحقیری با بدترین روشها.